جدید

ازدواج اجباری
پارت29

یونا"
توی هواپیما نشسته بودیم و هندزفریه سهون رو زده بودم و اهنگ گوش میدادم و بی صدا گریه میکردم..
سهون و بکهیون رو به روم نشسته بودن و کوک کنارم..
چشمام گرم شده بود و خوابم برد..

نیم ساعت بعد..

کوک: پاشوو..
هانا: چیشده؟
کوک: رسیدیم..

از جام بلند شدم و رفتیم از هواپیما پایین..
خانوم: هانا بیا اینجا..
هانا: بله؟
خانوم: سوارشو..
هانا: چی؟
خانوم: سوارشو میگم..

سوار یک ماشین شخصی شدیم و از فرودگاه دور شدیم..
چند دیقه بعد رسیدیم به یجا که انگار امارت بود..
ولی جاش باحال بود..
از همونجا فهمیدم خیلی جای دیدنی داره..

از ماشین پیاده شدم و ماشین بعدی رسید..
اون سه تا هم پیاده شدن..

بابا بزرگش اومد جلو در ماشین و مامان بزرگ کوک رو بغل کردن و همدیگرو بوس کردن..

کوک اومد کنارم و دستش رو دور کمرم گرفت احترام گذاشتیم..

بابا بزرگ: عاااا.. جونگ کووکک.. با نامزدتی..
کوک: سلام.. بله.. هانا نامزدم..
هانا: سلام هانا هستم..
بابا بزرگ: خوبه.. خوبه.. افرین..

سهون: مارو هم فراموش کن دیگه..
بابا بزرگ: اوووو...

گرم احوال پرسی شدن و من دست کوک و از خودم جدا کردم و رفتیم داخل..

یک گوشه نشسته بودم و شربت میخوردم و به پنجرشون نگا میکردم..
اون سه تا هم با بابابزرگشون حرف میزدن و میخندیدن..

خانوم: دوست داری اینجارو؟
هانا: اره.. ممنونم مامان بزرگ (به زبان کره ای تا اونجایی که بلدم میشه: یه کامسانمیدا هالمونی.. به احتمال زیاد همینه )
خانوم: میخوای بریم بیرون یکم قدم بزنیم.. برو لباس ازاد تر بپوش منم بپوشم یکم حال کنیم..
هانا: بله (ده😂)

رفتم توی یکی از اتاقا چمدونم رو باز کردم و با صحنه ای که دیدم کاملا تعجب کردم..

ادامه دارد...

____________
دیدگاه ها (۳۶)

پارت جدید ببخشید دیر شدد

اینم یه پارت دیگه تقدیمتون

پارت جدید

اینم از این

سرنوشت"p,19...چشمام خیلی ..‌ خیلی درخشان بود .. بعد از دو می...

Part ¹²⁶ا.ت ویو:بعد از ¹⁷ ساعت پرواز طولانی بلاخره به آلمان ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط